دلنوشته ی یکی از زائرین از سفر حج 94

متن زیر دل نوشته ای از سرکار
خانم افراسیابی، یکی از زائران کاروان 24038 بیت الله الحرام است که برایمان ارسال کرده اند که
ضمن تشکر از ایشان آنرا در وبلاگ قرار میدهیم...
با آرزوی سلامتی برای ایشان و
سایر حجاج از سرتاسر جهان...
چقدر زود سفرمان تمام شد
نیمه های بهمن 93
گروه کاروان اباصالح تشکیل شد
آن موقع هنوز 7
ماه تا سفرمان باقی بود
7 ماه مدتی
طولانی است مگر نه؟
اما روزها و
ثانیه ها خیلی سریع گذشتند تا 6شهریور 94 خود را بین بدرقه کنندگانی دیدم که هر
کدام به نوعی التماس دعا داشتند و پس از آن به سوی شهر پیامبر سفر را آغاز کردیم
یک هفته همانند یکروز گذشت و به سوی کعبه،همانجایی که قبله گاه همه مسلمانان
صرفنظر از رنگ پوست و نژاد و قبیله هست حرکت کردیم
و بعد از آن
عرفات،مشعر و منا
خدایا من کجا و
عرفات کجا
خدایا من کجا و
میهمان امیر الحاج بودنم کجا
خدایا من کجا و
منا کجا
احساس میکنم همه
را در خواب می بینم
اما نه،واقعیت
است...
واقعیتی شیرین که
هیچگاه نمیتوانستم به آن فکر کنم
خدایا یکدنیا
سپاسگزارم که مرا به اینجا دعوت کردی
خدایا شکر گزارت
هستم
و اینک لحظه تلخ
وداع با این سفر معنوی کم کم از راه میرسد
لحظات خیلی سختی
هستند دارم از سرزمینی جدا میشوم که معلوم نیست آیا باز هم به اینجا دعوت میشوم یا
نه؟
اما به لطف و
مهربانی خدای خوب و بزرگ خودم چشم نظر دارم که باز هم مرا دعوت کند
ان شاالله....
متن زیر دل نوشته ای از سرکار خانم افراسیابی، یکی از زائران کاروان 24038 بیت الله الحرام است که برایمان ارسال کرده اند که ضمن تشکر از ایشان آنرا در وبلاگ قرار میدهیم...
با آرزوی سلامتی برای ایشان و سایر حجاج از سرتاسر جهان...
چقدر زود سفرمان تمام شد
نیمه های بهمن 93
گروه کاروان اباصالح تشکیل شد
آن موقع هنوز 7
ماه تا سفرمان باقی بود
7 ماه مدتی
طولانی است مگر نه؟
اما روزها و
ثانیه ها خیلی سریع گذشتند تا 6شهریور 94 خود را بین بدرقه کنندگانی دیدم که هر
کدام به نوعی التماس دعا داشتند و پس از آن به سوی شهر پیامبر سفر را آغاز کردیم
یک هفته همانند یکروز گذشت و به سوی کعبه،همانجایی که قبله گاه همه مسلمانان
صرفنظر از رنگ پوست و نژاد و قبیله هست حرکت کردیم
و بعد از آن
عرفات،مشعر و منا
خدایا من کجا و
عرفات کجا
خدایا من کجا و
میهمان امیر الحاج بودنم کجا
خدایا من کجا و
منا کجا
احساس میکنم همه
را در خواب می بینم
اما نه،واقعیت
است...
واقعیتی شیرین که
هیچگاه نمیتوانستم به آن فکر کنم
خدایا یکدنیا
سپاسگزارم که مرا به اینجا دعوت کردی
خدایا شکر گزارت
هستم
و اینک لحظه تلخ
وداع با این سفر معنوی کم کم از راه میرسد
لحظات خیلی سختی
هستند دارم از سرزمینی جدا میشوم که معلوم نیست آیا باز هم به اینجا دعوت میشوم یا
نه؟
اما به لطف و
مهربانی خدای خوب و بزرگ خودم چشم نظر دارم که باز هم مرا دعوت کند
ان شاالله....